هرگنهان و اُلسون یادگیری را ، یکی از مهمترین و باسابقه ترین مقوله ها در روانشناسی امروزی و در عین حال یکی از مشکل ترین مفاهیم برای تعریف و توصیف کردن است ( سیف ، 1380 ). برای قریب به ذهن بودن مفهوم یادگیری در روانشناسی می توان آن را به صورت های ذیل تعریف کرد :
1- دیوید کلب ، یادگیری را فرایندی که توسط آن اطلاعات از طریق تغییر شکل تجربه ایجاد می گردد ، تعریف کرده است ( سیف ، 1389 ).
2- بنا بر تعریف کمبل در 1961 یادگیری به فرایند ایجاد تغییر نسبتأ پایدار در توان رفتاری که حاصل تجربه است گفته می شود و نمی توان آن را به حالت های موقتی بدن مانند آنچه در بیماری ، خستگی ، یا مصرف دارو پدید می آید نسبت داد (کدیور ، 1383 :ص 5)(السون و هرگنهان ، 1388 :ص 38). به طوری که ، تراوس نیز بر آن است که ، یادگیری زمانی رخ می دهد که در نتیجة شرایط محیطی ، تغییرات نسبتاً پایداری در پاسخ ایجاد می گردد ( کدیور ، 1383 ).
3- نظریه های رفتاری عمدتاً یادگیری را تغییر در رفتار آشکار می دانند. در مقابل آن ، نظریه پردازان شناختی یادگیری را بدست آوردن و باز سازی ساختارهای شناختی است که از طریق آن اطلاعات پردازش و در حافظه ذخیره می گردد (سیف ، 1389). نظریه پردازان رفتارگرایان رادیکال مانند پاولف ، واتسون ، ثرندایک و اسکینر یادگیری را به عنوان ایجاد و تقویت رابطه و پیوند میان محرک (S) و پاسخ (R) در نظام عصبی انسان می دانند (شعبانی ، 1371).
4- از دیدگاه گشتالتی یادگیری به عنوان بینش کسب شده از درک موقعیت یادگیری به شکل کل یکپارچه و از طریق کشف روابط بین اجزای تشکیل دهندة موقعیت یادگیری حاصل می گردد ( فضلعلی زاده ، 1388 ). بنابر این ، عنصر اصلی یادگیری در روانشناسی گشتالت دستیابی به بینش می باشد ( سیف ، 1389 ). به تعبیری دیگر از نظر گشتالت ، یادگیری کسب بینش های جدید یا تغییر در بینش های کهنه است ( شعبانی ، 1371). و یادگیری تنظیم مجدد مفاهیم و تجربه هایی است که به بینش منجر می گردد ( کدیور ، 1383 ).
بیان این نکته ضروری است که در زمینة یادگیری انسان ، مطالعات ، پژوهش ها و نظریات بسیاری مطرح گردیده و این به دلیل اهمیت آن در زندگـی انسان هاست . نـوزادی که تـازه به دنیـا آمده ، به جز چند بازتاب ساده ، توانایی دیگری از خود ندارد اما در پرتو یادگیری خود ، این موجود ناتوان در طول چندین سال تبدیل به اشرف مخلوقات گردیده و جهان را تحت تسلط و فرمان خویش در می آورد . تنها ویژگی موجود در انسان که او را از سایر موجودات متمایز می سازد ، توانایی بالقوة او برای انواع یادگیری هاست ؛ در طول عمر خویش ، انسان یاد می گیرد که چطور می تواند در موقعیت هایی که در برابرش بوجود می آیند ، با شیوه هایی کارآمد پاسخ دهد . یعنی در مقابل موقعیت ایستادگی کند یا برای تأمین احتیاجات خود از آن استفاده کند ، یا خود را با آن سازگار سازد ( الهی و همکاران ، 1383 ) .
یادگیری در فرایند آموزش و پرورش باید هدف گردد نه وسیله ای برای نمره گرفتن ، برتر شدن در کلاس یا ورود به دانشگاه باشد ( کدیور ، 1383 ) که باعث می شود فرد ارزش کمی برای یادگیری قائل باشد و زود از یاد ببرد .
زندگی در هر مرحله از رشد فرد ، وابسته به یادگیری مسائلی است که بدون آنها ادامة زندگی برای فرد امکان ندارد ، و همین طور یادگیری اساس رفتار فرد را تشکیل می دهد و اصطلاحاً قسمت عمدة رفتار آدمی آموختنی است ( شریعتمداری ، 1377 ). بقولی دیگر یادگیری شامل همة مهارت ها ، گرایشات و دانش ها و معلوماتی است که فرد در طول زندگی شخصی بدست می آورند ( شعبانی ، 1371 ). جریان یادگیری مسئله ای همیشگی است ، و در جریان یادگیری کل شخصیت فرد دخالت دارد و چون وضع هر فرد از لحاظ خصوصیات شخصیتی مانند بدنی ، روانی ، تمایلات و هدف ها با افراد دیگر فرق می کند روی این اصل جریان یادگیری نیز در افراد مختلف متفاوت می باشد ( شریعتمداری ، 1377 ). فرد در زمینه عاطفی چگونگی بروز عواطف و طرز کنترل آنها را میاموزدو بدینوسیله از آمیزش با دیگران لذت میبرد .از لحاظ اجتماعی افراد در خانواده و در گروه همسن طرز معاشرت با دیگران را فرا میگیرند.شناخت خود و جهان خارج ,پرورش وجدان اخلاقی ,توسعه میزانهای عقلانی برای تشخیص خوب و بد و کنترل اعمال و رفتار شخصی اموری آموختنی است و فرد در اثر تماس با پدر و مادر ,با همسالان و سایر بزرگسالان اینگونه امور را فرا میگیرد ( edupsychology.zet.ir ، 25/07/1390) .
به زبانی دیگر می توان گفت یادگیری و بقاء نسل خیلی به هم وابسته اند و یادگیری به جانوران امکان می دهد تا بیاموزند که کدام محرک ها رویدادهای مثبتی برای بقاء و کدام محرک ها رویدادهای منفی برای بقاء را نشان می دهند ، که به سمت رویدادهای مثبت بقائی برود یا از رویدادهای منفی بقائی فرار کند . همین طور فرایند یادگیری به جانداران امکان می دهد تا آن دسته از نیازهای اساسی شان را که از طریق مکانیسم های تعادل حیاتی و بازتاب ها ارضا نمی شوند از راه کنش متقابل با محیط بر طرف کنند، همچنین فرایند یادگیری به ارگانیسم کمک می کند تا خود را با محیط در حال تغییر سازگار نماید ( السون و هرگنهان ، 1388 ).
در میان عوامل فردی ، به نظر می آید که باورهای یادگیرندگان دربارة دانش و یادگیری در تصورات آنها از فرایندهای تحصیلی هم نقش داشته اند ، مثالاً ، پژوهش ها خاطر نشان می کنند که هر چقدر یادگیرندگان بر این باور باشند که دانش ساده است . فهم آنها از نوشته های علمی ، نظارت بر درک متون و استفاده از راهبردهای پیچیدة یادگیری در آنها کمتر است . نتایج پژوهش چان و ساچز در 2001 هم نشان داد که آن گروه از دانش آموزان دورة ابتدایی ( پایه های چهارم و ششم ) که باور داشتند یادگیری به معنای فهمیدن است ، دروس علوم را عمیق تر از دانش آموزانی که یادگیری را بیان مجدد واقعات می دانستند پردازش می کردند . بنابر این می توان نتیجه گرفت که باورهای شناختی می توانند بر رویکردهای یادگیری دانشجویان تأثیر بگذارند و دانشجویانی که دیدگاه پیچیده تر به دانش را انتخاب می کنند ، به احتمال بیشتر با مطالب یادگیری درگیری عمیق تر پیدا خواهند کرد ( رضایی ، 1390 ) .
نقل از : http://jafarhashemlou.blogfa.com