روانشناسی سبک های روانشناسی

در این وبلاگ تلاش می شود مطالب مختلف درباره سبک های روانشناسی از قبیل سبک های یادگیری ، سبک های تفکر ، سبک های فرزند پروری ، سبک های هویت ، سبک های زندگی ، سبک های ازدواج و ... اطلاع رسانی گردد .

روانشناسی سبک های روانشناسی

در این وبلاگ تلاش می شود مطالب مختلف درباره سبک های روانشناسی از قبیل سبک های یادگیری ، سبک های تفکر ، سبک های فرزند پروری ، سبک های هویت ، سبک های زندگی ، سبک های ازدواج و ... اطلاع رسانی گردد .

الگوی یادگیری تجربی کلب

در اوایل دهة 1980 مزیرو و فریر تأکید می کردند که مرکز کلیة یادگیری ها در روشی قرار دارد که ما تجربیات خود را پردازش می کنیم . آنها یادگیری را به عنوان چرخه ای می دانستند که با تجربه آغاز می شود ، با تفکر و تأمل ادامه می یابد و بعد به عمل می انجامد . علاوه بر مزیر و فریر که در زمینة یادگیری تجربه ای کار کرده اند ، یکی از کسانی که در این زمینه تحقیقات وسیعی انجام داده و سبک یادگیری تجربه ای را بنیان نهاد، دیوید کُلب استاد دانشگاه کیس وسترن رزرو در کلولند در زمینة رفتار سازمانی و روانشناسی سازمانی است . علاقة او در مورد یادگیری و آموزش شغلی و حرفه ای منجر به تحقیقاتی شد که سرانجام سبک یادگیری تجربه ای کلب را بنیان نهاد ( همایونی و عبداللهی ، 1382 ) .

الگوی یادگیری تجربی کلب ( ELT ) ، یادگیری را به جای نتایج ، با توجه به فرایندها توصیف می کند . به عبارتی دیگر ، مدل یادگیری تجربی یکی از مدل های پردازش اطلاعات است که بر سازماندهی و پردازش اطلاعات تأکید می کند (داف ، 1388 ) . کلب این نظریه را با ترکیبی از پراگماتیسم دیویی ، روان شناسی مدرسه لوین ، تحول شناختی پیاژه ، روان درمانی مراجع محوری راجرز ، انسان گرایی مازلو ، روان شناسی گشتالت و با تأکید بر دو ویژگی کلی نگر و بین رشته ای بودن ارایه کرد ( قاسمی و همکاران ، 1388 ) . همین نظر را همایونی و عبدالهی ( 1382 ) نیز عنوان می دارند که به نظر آنها ، نظریة یادگیری تجربه ای کلب نتیجة ترکیب 3 الگو از فرایند یادگیری تجربه ای است . الگوی عملی و آزمایشگاهی لوین ، الگوی یادگیری دیویی ، الگوی یادگیری و تحول شناختی پیاژه . هر یک از این 3 الگو تعارض های بین روش های گوناگون مقابله و تعامل با جهان را توصیف می کنند و نشان می دهد که یادگیری نتیجة حل این تعارضات است . الگوی لوین بر تعارض های بین تجربة عینی و مفاهیم انتزاعی و بین مشاهده و عمل تأکید می کند ، ولی الگوی دیویی بر تکانه هایی تأکید می کند که نظرات و عقاید را به کار می اندازد که به اصطلاح نیروی حرکت نامیده می شوند و به تمایلات جهت می دهند . الگوی پیاژه فرایند تطابق نظرات و عقاید با دنیای بیرونی و جذب تجربیات به ساختار های مفهومی موجود ، نیروهای حرکت و تحول شناختی مرتبط هستند . همین طور فضلعلی زاده ( 1388 ) معتقد است که سبک های یادگیری کلب ، در نظریة گیلفورد و پیاژه ریشه دارد . گیلفورد تفکر را در دو دستة همگرا و واگرا تقسیم می کند ، پیـاژه نیـز ، در جـریان تحـول ذهنی چگونگی اندیشیدن را در دو شیوة جذب و انطباق دسته بندی می کند . از میان 120 الگوی ساختار ذهنی گیلفورد ، تفکر همگرا و تفکر واگرا بیشترین پیوند را با یادگیری تجربی کلب دارد . تفکر واگرا و تفکر همگرا دو جنبة عمدة تفکر انسان هستند . تفاوت آنها در این است که در تفکر همگرا نتیجة تفکر از قبل معلوم است . اما در تفکر واگرا جواب قطعی وجود ندارد . در نظریة گیلفورد آفرینندگی بر حسب تفکر واگرا تعریف شده است . و از میان اندیشه های نظری پیاژه که مربوط به موضوعات ، جذب و انطباق بیشترین ریشه را در سبک های یادگیری کلب دارد . طبق نظر پیاژه ، فرایند پاسخ دادن ارگانیسم به محیط متناسب با ساخت شناختی خود او ، جذب ( درونی سازی ) نامیده می شود . جذب به نوعی مطابقت بین ساخت های شناختی و محیط فیزیکی گفته می شود . اما یک فرایند مهم دیگر در ارگانیسم وجود دارد که به صورت مکانیسم رشد ذهنی عمل می کند . این مکانیسم انطباق ( برون سازی ) نام دارد . در واقع انطباق فرایندی است که از طریق آن ساخت شناختی تغییر می کند . هر تجربه ای که شخص کسب می کند هم شامل جذب است و هم انطباق . بنابر این ، همة تجربه ها مستلزم دو فرایند مهم هستند . یکی بازشناسی یا دانستن اینکه کدام تجربه با جذب منطبق است ، و دیگری انطباق که موجب ایجاد تغییر در ساخت شناختی می شود . به سخن دیگر ، ما طبق تجارب قبلی مان به محیط پاسخ می دهیم ( جذب ) ، اما هر تجربة تازه ، شامل جنبه هایی است که با آنچه قبلاً تجربه کرده ایم فرق دارد . این جنبه های بی همتای تجربه سبب ایجاد تغییر در ساخت شناختی ما می شوند ( انطباق ) . لفرانسوا ( 1382 ) نیز معتقد است که درون سازی ، واکنش نشان دادن براساس یادگیری و آگاهی قبلی ، و برون سازی ، تغییر در آگاهی را شامل می شود و تعامل درون سازی و برون سازی به انطباق می انجامد ، می باشند.

این دسته بندی براساس یک چرخة چهار مرحله ای به نام چرخة یادگیری تجربه ای بنا نهاده شده که از نظریة یادگیری او استخراج گردیده است . کلب عناصر متنوع مدل های یادگیری را برای پیشنهاد مدل چرخه ای یادگیری تجربی یکپارچه کرده است . بنا به نظریة کلب تجربه در یادگیری نقش مهمی ایفا می کند . کلب یادگیری را به عنوان « فرایندی که به وسیلة آن دانش از راه تغییر شکل تجربه ایجاد می شود » تعریف کرده است . که منظور او از تجربه تعامل بین یادگیرنده و محیط اوست . طبق این چرخه تجربة عینی فوری اساس مشاهده و تفکر ( تأمل ) را می سازد . بعد این مشاهده و تأمل به صورت مفاهیم و تعمیم های ( نظریه های ) انتزاعی در می آیند . سپس از این انتزاعات می توان رهنودهایی برای عمل استخراج کرد . این رهنمودها را می توان به عنوان فرضیه هایی تصور کرد که اعمال را هدایت می کنند و می توان آنها را در موقعیت های عینی تازه آزمون کرد و در نتیجة آن تجربه های عینی جدیدی به دست می آورد . این چرخه همچنان می تواند ادامه یابد ( سیف ، 1389 :ص 264 ) . تا در فرد یادگیری صورت گیرد ، پس تجربه منبع یادگیری و رشد است ( امینی و همکاران ، 1390 ) . به طور خلاصه براساس این نظریه می توان گفت که این چرخه عامل یادگیری در انسان است و می توان بیان کرد که انسان اول مشاهده می کند ، بعد تجربه می کند ، بعد تجربه را آزمون می کند و بعد آزمون شده را به صورت انتزاعی مفهوم سازی می کند . ایزدی و محمدزاده ادملایی ( 1386 ) نیز معتقدند که در الگوی سبک های یادگیری دیوید کلب ، چهار سبک یادگیری مورد تأکید قرار می گیرد و یک چرخة چهار مرحله ای تصور شده است : 1) تجربة عینی فوری 2) مشاهده و تفکر دربارة آن تجربه 3) تدوین فرضیه یا نوعی نظریه دربارة آن 4) آزمون آن فرضیه یا نظریه در موقعیت های عملی . پین و ویتاکر موضوع را به گونة زیر توضیح داده اند : یادگیرنده ابتدا عملی را انجام می دهد ( تجربة عینی ) ، بعد دربارة آن عمل به تفکر می پردازد ( مشاهدة تأملی ) ، سپس نظریه می سازد ( مفهوم سازی انتزاعی ) و سرانجام دربارة آن به آزمایش می پردازد ( آزمایشگری فعال ) .

همچنین همایونی و عبداللهی ( 1382 ) روش های یادگیری تجربه ای را فرایند تعارض ، مقابله و راه حل را در بین چهار روش اساسی ارتباط با جهان معرفی می کنند .

نظریه‌ ی یادگیری تجربی اساس نظریه‌ی کُلب است. از آنجا که این نظریه بر نقش محوری تجربه در فرایند یادگیری تأکید می‌نماید، یادگیری تجربی نامیده می‌شود.. در این نظریه، یادگیری فرایندی توصیف می‌شود که از تغییر شکل تجربه، دانش یا علم تولید می‌کند. از نظر کُلب، یادگیرندگان در هنگام یادگیری دو وظیفه‌ی اصلی دارند که با ترجیحات دوقطبی متمایزی آن‌ها را انجام می‌دهند. اولین وظیفه‌ی آنان کسب تجارب یا درک اطلاعات است، که با یکی از این دو روش انجام می‌گیرد: عینی یا انتزاعی. دومین وظیفه‌ی یادگیرندگان نیز پردازش یا تبدیل اطلاعات است، که به یکی از این دو روش انجام می‌گیرد: مشاهده‌ی تأملی یا آزمایشگری فعال. به‌طور کلی در نظریه‌ی کُلب، چهار شیوه‌ی اصلی برای یادگیری وجود دارد: تجربه عینی ، مشاهده تاملی ، مفهوم سازی انتزاعی و آزمایشگری فعال ( meraatpack.com ، 25/07/1390) .

بنا به گفتة کلب و فرای یادگیرنده برای این که موثر عمل کند به چهار نوع توانایی مختلف نیازمند است ؛ توانایی تجربة عینی ، توانایی مشاهدة تأملی ، توانایی مفهوم سازی انتزاعی و توانایی آزمایشگری فعال . یعنی یادگیرنده باید بتواند خودش را به طور کامل ، از روی میل و بدون سوگیری ، با تجربه های تازه درآمیزد ، بتواند این تجربه ها را از دیدگاه های مختلف مشاهده و در مورد آن ها تأمل کند ، بتواند مفاهیمی بسازد که مشاهداتش را با نظریه هایی که از جنبه های منطقی درست باشند تلفیق کند و این نظریه ها را برای تصمیم گیری و حل کردن مسائل به کار گیرد ( ایزدی و محمدزاده ادملایی ، 1386 ) . هریک از این مراحل را می توان یک سطحِ توانایی جداگانه در نظر گرفت . با وجود این که یک گیرنده ( دانشجو ) ایده آل داری ظرفیت هایی برای پرداختن به هر چهار مرحله است ، ولی اکثر دانشجویان یک یا چند مرحله را ترجیح می دهند ( داف ، 1388 ) .

دلایل قانع کننده برای مدل چرخة چهار مرحله ای فرایند یادگیری

1)       این چرخة یادگیری پیوسته تکرار می شود . ما همواره مفاهیم را با تجارب خود می آزمائیم و آنها را بر اساس مشاهدات تجربی خود تغییر می دهیم ، به عبارت دیگر همة یادگیری ها ، یادگیری دوباره و هم آموختن ها ، باز آموزی هستند .

2)       جهت فرایند یادگیری بوسیلة اهداف و نیازهای احساسی فرد کنترل می شود ، چون افراد به دنبال تجاربی هستند که با اهدافشان مرتبط باشند و براساس اهدافشان مفاهیم را شکل می دهند و تنها مفاهیمی که با اهداف و نیازهای احساسی آنها مرتبط است می آزمایند .

3)       چون فرایند یادگیری بوسیلة نیازها و اهداف مشخص جهت گیری می شوند . شیوه های یادگیری هم در جهت و هم در فرایند ، انفرادی و مشخص می شوند . مثلاً یک ریاضیدان ممکن است تأکید بر مفاهیم انتزاعی داشته باشد ، در حالیکه یک شاعر بر تجارب عینی ارزش زیادی قائل می باشد و یک مدیر به کاربرد فعال مفاهیم گرایش داشته باشد ، در حالیکه یک طبیعت گرا مهارت های مشاهده ای را گسترش دهد ( کلی بنقل از فضلعلی زاده ، 1388 :ص 38 ).


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.